آبان ۲۰, ۱۳۹۶ تجارب شخصی ۶
سلام
اگه یادتون باشه به مناسبت ولادت امام رضا(ع) دعوت تون کردیم به نوشتن یک خاطره؛ حالا یکی دیگه از خاطراتی که در رابطه با سفر مشهد به دست مون رسید، تقدیم می گردد.
————————————-
یاحق
روزهای آخر سال بود و کار خانه تکانی منزل روبه اتمام، اما خانه تکانی دل هنوز آغاز نشده بود. در این فرصت های پایانی و اندک، کار خودسازی تدریجی چندان نتیجه بخش نبود، باید برای غبارروبی خانه ی دل به امام معصوم پناه می بردم، به صاحب امر کن، به پناه محکمی که با عنایتی هستی می بخشید به جان مرده ی دلم.
سخت دل تنگ حرم بودم، دلتنگ استشمام عطر بهشتی آن صحن و سرا، دل تنگ درک حضور در محضر پر لطف و کرامت امام مهربان، مشتاق نشستن در گوشه ای از حریم امنشان و مرور زمزمه های عاشقانه “سکوت کرده دوباره جهان برای من و تو، نبود و نیست صدایی به جز صدای من و تو، و می روم به امید دوباره های من و تو، میان این همه غوغا میان صحن و سرایت”، “من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم”، “چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد،همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد، بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد، هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت”،”کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت”،”اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟”{۱} و…، ولی چندان امیدوار نبودم به ره یافتن به سر منزل مقصود. خیال زیارت در سر می پروراندم که دوستی گفت عازم مشهدم ، کبوتر دلم راهی شد گفتم خوشا به سعادتت، دلم عجیب هوای زیارت به سر دارد، گفت تو هم راهی شو، گفتم قطار، هتل و…همه باید از قبل هماهنگ می شد فرصت نیست، گفت محل اسکان با من پیگیر بقیه اش باش. با همسر جان در میان گذاشتم مشتاقانه پذیرفت. با خانواده خواهرم که برای ماموریتی از پیش تعیین شده راهی بهشت رضا بودند یک کوپه قطار گرفتیم. معمولا همیشه با هم به مشهد سفر می کردیم و بودن در کنار هم، سفر را برای دخترکها که هم سن و سال بودند و هم بازی شیرین و جذاب تر می کرد، این بار هم دلمان می خواست با هم باشیم اما نه ما امکان اسکان در هتل آنها را داشتیم و نه خواهر جان امکان اسکان در جایی جز آن هتل . اما به هرحال از این که باز هم همگی با هم به زیارت آقاجان دعوت شده بودیم خوشحال بودیم و شکرگزار. نزدیک مشهد آدرس هتل و محل اسکانمان را با هم چک کردیم، هر دو آدرس دقیقا یک جا بود، در یک کوچه و درست روبروی هم. از این نزدیک تر نمی شد آن هم در محله ای که اطراف هتل آن ها نه هتل دیگری بود، نه مهمان پذیر و سوییت آپارتمان و …فقط چند مجتمع مسکونی بود که یکی از واحد ها در اختیار ما قرار داشت. اشک در چشمانم حلقه زد، قند در دلم آب شد، نه از یک جا بودنمان، از چشیدن عنایت خاص حضرت با تمام وجود. اولین بار نبود که عنایت امام مهربان را می چشیدم، سراسر زندگیم سرشار بود از لطف و کرم مستدامشان. وجود پدر و مادر مهربان و دلسوزم، همسر عزیزتر ازجانم، میوه ی دل و نور چشمم که در روز میلاد پر سرورشان متوجه شدم درست کمی پایین تر از قلبم، قلب تپنده ی کوچکی در وجودم نغمه ی شادی سر داده است، رزق زیارت مکرر اباعبدالله علیه السلام، جبران دل تنگی های گاه و بی گاه روزهای ناامیدی و تنهایی ام، همه و همه را از مهربانی بی پایان امام مهربان داشتم. اما این بار طعم دیگری داشت. ایمان داشتم امام معصوم به خطورات ذهن و قلبمان نیز آگاه اند اما یقین نه. این اتفاق گویی موجب شد یکباره از نردبان یقین چندپله یکی بالا روم، وقتی یادم آمد زمانی که صحبت از تشرف به مرقد مطهرشان به میان آمد من به هیچ چیز جز زیارت فکر نمی کردم، درست همان موقع حضرت حواسشان بود که دلم چه می خواهد حتی اگر خودم ندانم. کاش یادم می ماند حضرت لحظه ای نگاه پرمهرشان را از من برنمی دارند. آدم چقدر دلش َآرام می گیرد، چقدر راحت تر می تواند از لحظه های دشوار زندگی عبور کند، چقدر از داشته هایش راضی تر می شود.
بازهم دلتنگتان شدم، اذن دخول می خواهم مقابل باب الجوادتان، با پای دل آمدم آقا به پابوستان.
“باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام، باز هم زائرتان نیستم از دور سلام
با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام، به سلیمان برسد از طرف مور سلام
کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها، باز از دوریت افتاده به کارم گره ها”{۲}
و ای کاش این دلتنگیم مستدام باد.
نگارنده : سرکار خانم طباطبایی
____________________________________________________________-
۱. سید حمید رضا برقعی
۲. مجید تال
شهریور ۲۳, ۱۳۹۶ ۱
مرداد ۲۴, ۱۳۹۵ ۵
فروردین ۲۸, ۱۳۹۴ ۱۰
دی ۱۳, ۱۳۹۳ ۳
دیدگاهها برای گلچین فرهنگی ۲ بسته هستند
دیدگاهها برای گلچین فرهنگی ۱ بسته هستند
نظرات بسته شده است
حال و هواي زيارت رو در دل ما زنده كرديد،اجر شما با امام رئوف
سلام علیکم،خداوند را شاکرم که این دلنوشته،دل شما راباخود به زیارت برد.
داشتن این حال و هوا رزق هر روزتان.
عجب قلم خوبی دارید. امیدوارم باز هم دست به قلم بشوید و ما بتوانیم از تجارب عبرت آموز تان درس بگیریم.
از لطفتان سپاسگزارم؛ اما کار قلم نبود،سخن دل بود که قلم را در بند خود کشید، امیدوارم بازهم موضوعات ناب اینچنینی توفیق نگاشتن احوالات دل را نصیبم کند.
سلام خواهرم خیلی خوب وصف کردید . انشاالله بارها قسمتتون بشه.
سلام خواهرجان ممنونم،انشاالله با هم😘